روز ثبت نام من...

ساخت وبلاگ
امروز روز ثبت نام دانشگاه  بود 

روزی که فکر نمی کردم انقدر سریع بیاد 

بچه های تشکل های مختلف روی سرم ریخته بودند که آی فلان است و بهمان است ....

بی خبر از من سرگردان جز کتاب چیزی ندیده ...

جز درس و شعر چیزی نشنیده ...

به صرف چادری و مقید بودنم و سر و وضع ظاهری ام بود این حرف ها ...در حالی که به قدر ارزن از این جور کارهاو سیاست و سایر مباحث بی ربط به خودم  سر در نمی آورم ...امیدوارم تا ابد در سایه پروردگار همین طور بمانم ...به لطف خدا!!!

دانششگاه جای عجیبی بود ...خوشم نیامد ...

تشنج داشت ...آرامشم گریخته بود...

بزرگ بود ..._نکنه گم شم توش راستی ؟؟؟؟تصور کنین من با غروری که تریلی نمی تونه بکشه از یکی بپرسم ببخشید چطور می تونم در خروجی رو پیدا کنم ؟؟؟لحظه ویرانی من!!!_

خلاصه بسه ادبی حرف زدن جای مزخرفی بود ...

اینم یه شعر جهت تسکین روانم:

تو سرگرم بهاری، من دل آشوب زمستانم!
چه سودم شانه؟ وقتی اول و آخر "پریشانم"...

همان بهتر که مُشت از گوهر "دنیا" تهی باشد!
چه بسیار و چه کم... هر قدر بردارم پشیمانم!

"زمان" یعنی همین خطها که می افتد به پیشانی
همین خطها که افتادست بر دیوار زندانم

جدا کردست هر کس تکه ای را از وجود من!
چقدر این روزها -بی تو- بلاتشبیه، ایرانم!

نشد یک بار صرف "من" شود این عمر بی حاصل
که گاهی "تو" خطابم کرده اند و گاه "ایشانم"


ندانستن گناهش چیست؟ بعد از تو که من بودی
کسی اسم مرا پرسید... می گویم نمی دانم!

حسین زحمتکش

فقط دعا ...فقط خدا...فقط عشق!...
ما را در سایت فقط دعا ...فقط خدا...فقط عشق! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shab78 بازدید : 204 تاريخ : چهارشنبه 17 آبان 1396 ساعت: 17:17